جدول جو
جدول جو

معنی خلاص کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خلاص کردن
(بِ سَ رِ کَ رَ/ رِ دَ)
رهانیدن. رهاندن. (یادداشت بخط مؤلف) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. (گلستان سعدی). تا بیگناه را خلاص کند. (نصیحه الملوک).
استطاعت در طریق عشق بازی آفت است
کی کند پروانه را از شعله بال و پر خلاص
در قیامت کن خداوندا سلیم خسته را
ز آتش دوزخ به آب روی پیغمبر خلاص.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خلاص کردن
نجات دادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن
متضاد: گرفتار کردن، اعدام کردن، کشتن، آسوده کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ حَق ق پَ وَ تَ)
ویژه کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
مخصوص کردن، اختصاص دادن. اغتزاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : این پسر تاش را از خاصگان خود کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381).
کای شده آگاه باستادیم
خاص کن امروز بدامادیم.
نظامی.
در طمع آن بود دو فرزانه را
کز دو یکی خاص کند خانه را.
نظامی.
خاص کند بنده ای مصلحت عام را.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بِ مِلَ / لِ گُ تَ)
درآوردن خردۀ غذا میان دندانها بوسیلۀ خلال. (یادداشت بخط مؤلف) :
ز نوک نیزه بدندان خلال خواهی کرد.
؟
، کنایه از دست از طعام بازکشیدن. (آنندراج) ، ریزریز کردن پوست نارنج و غیره. (ازحاشیۀ بر برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ کِ / کَ دَ)
مختصر کردن. نتیجۀ بحث کلی را درآوردن. آنچه منظور از کلام طویلی است نشان دادن. حشو و زواید مطلبی را زدن. غرض کلامی را بیان کردن. کوتاه کردن. تخلیص. تلخیص. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ سَ / سُ دی دَ)
مخالفت کردن. موافقت نکردن. اختلاف کردن. شقاق:
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد.
سعدی (گلستان).
جهود گفت بتورات می خورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم.
سعدی (گلستان).
دعای خیرتو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت.
سعدی (صاحبیه).
در حلی و حلل خلاف کرده اند، چون از زر و نقره بود و در اسب خلاف کرده اند و همچنین در بندگانی که کافر باشند. (تاریخ قم ص 17).
- خلاف حکم کردن، برخلاف حکم انجام دادن. برخلاف رأی و نظر کاری انجام دادن:
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی (صاحبیه).
- خلاف دوستی کردن، مخالف دوستی عملی انجام دادن. نارفاقتی کردن. دوستی را مراعات نکردن:
دیدی که وفا بجا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی.
سعدی (طیبات).
- خلاف رای کردن، مخالف رای و میل عملی انجام دادن:
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت.
سعدی (طیبات).
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
(سعدی (بدایع).
- خلاف عقل کردن، مخالف عقل عملی انجام دادن. عملی رابرخلاف میل و نظر انجام دادن:
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست.
سعدی (خواتیم).
- خلاف عهد کردن، برخلاف پیمان و میثاق رفتن. برخلاف پیمان و عهد رفتار کردن:
چه خطا ز بنده دیدی که خلاف عهد کردی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری.
سعدی (طیبات).
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تودر میان جانی.
سعدی (طیبات).
- خلاف مذهب کردن، برخلاف مذهب و شرع عملی انجام دادن. برخلاف مذهب رفتن:
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
سعدی (بدایع).
- خلاف وعده کردن، برخلاف عهد و پیمان و وعده عملی انجام دادن. خلاف وعده کردن. برخلاف میثاق رفتن:
بسیار خلاف وعده کردی
آخر بغلط یکی وفا کن.
سعدی (طیبات).
- وعده خلاف کردن، خلاف وعده کردن. برخلاف وعده عملی انجام دادن. برخلاف قول و قرار رفتن: وعده خلاف کردی و شرط وفا بجا نیاوردی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
پالیدن ژاویدن هنگار تنیدن، کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلال کردن
تصویر اخلال کردن
کار شکنی کار شکنیدن آشوبگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیال کردن
تصویر خیال کردن
پنداشتن، گمان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتکب خلاف شدن، جرم کردن، قانون شکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که چیزی به خلال از دندان بیرون آورد و به کسی داد، دلیل که از مال خویش به ناحق بستاند و به کسی دهد - جابر مغربی
لال کردن درخواب نیکو نباشد، زیرا که دندان ها در خواب اهل بیت بود و خلال مانند جاروب بود که اهل بیت را می روبد و هر که به خواب بیند که خلال می کرد، دلیل که به قدر آن که با خلال بیرون آورد از مال اهل بیت او نقصان شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
تلخيصٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
Abridge, Abstract, Summarize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
abréger, abstraire, résumer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
abbreviare, astrarre, riassumere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
сокращать , абстрагировать , суммировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
kürzen, abstrahieren, zusammenfassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
скорочувати , абстрагувати , підсумовувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
skracać, abstrahować, podsumować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
删节 , 抽象 , 总结
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
abreviar, abstrair, resumir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
সংক্ষিপ্ত করা , বিমূর্ত করা , সারসংক্ষেপ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
مختصر کرنا , خلاصہ کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
abreviar, abstraer, resumir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
kifupisha, kutunga, kuhitimisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
kısaltmak, soyutlaştırmak, özetlemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
요약하다 , 추상화하다 , 요약하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
短縮する , 抽象する , 要約する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
संक्षेप करना , सारांश करना , संक्षेप करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
merangkum, mengabstraksi, meringkas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
ย่อ , นามธรรม , สรุป
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
inkorten, abstraheren, samenvatten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
לקצר , לְהַפְרִיד , לתמצת
دیکشنری فارسی به عبری